حرف های جالب چارلی چاپلین

To fall in love

عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

To find mails by the thousands when you return from a vacation.
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

To go for a vacation to some pretty place.
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری


To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

To leave the Shower and find that the towel is warm

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

to receive a call from someone, you don't see a lot, but you want to.
کسی که معمولا زیاد نمی‌بینیش ولی دلت می‌خواد ببینیش بهت تلفن کنه


ادامه نوشته

عشق پول

یه روز یه  پسر کوچولو تو پیاده رو خیابون یه سکه 10 تومانی پیدا میکنه و خیلی خوشحال میشه با خودش فکر میکنه که چه خوبه و راحته که همیشه سرش پایین باشه و پولهای اینو اونو جمع کنه

خلاصه پسر کوچولوی قصه ما هر روز سر به زیر تو پیاده رو راه میرفته و هر روز پول جمع میکرده یه روز 100 تومان یه روز 1000 تومان یه روز 40 تومان و...

خلاصه بعد از 2 سال پول جمع کردن مقدار پولش میشه 12470 تومان اما...

اما...

اما در عوض لذت دیدن آسمون و ابر ها و پرنده ها و ... رو از دست میده

هیچ پولی ارزش از دست دادن چیزهای خوب تو زندگی رو نداره

ُسوء تفاهم (یک داستان بسیار جالب)

این داستانو واسم ایمیل کردن دیدم جالبه شما بگید چطوره؟

مرد از زن که به شدت احساس زیبایی می‌كرد، پرسید: ببخشید، شما "شارون استون" نیستین؟

زن با عشوه گفت: نه... ولی...

و پیش از آنکه ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فكر می‌كردم. چون...

زن حرفش را برید، ولی همه می‌گن خیلی شبیهشم. اینطور نیست؟

مرد قاطع گفت: نه، همه اشتباه می‌‌كنن. به خاطر این‌كه "شارون استون"، زن خوشگلیه، ولی شما

متأسفانه اصلا خوشگل نیستین. به همین دلیل، من فكر كردم شما نباید "شارون استون" باشین.

زن تازه فهمید كه رو دست خورده، با عصبانیت فریاد كشید: بی‌شرف! مگه خودت خواهر و مادر نداری؟

ادامه نوشته

مناجات زیبا

سلام ببخشید که خیلی وقته نتونستو وبمو به روز کنم

یک مطلب از یک انسان بزرگ خوندم خیلی جالب بود واسم ببینید میدونید از کیه؟

آخرش می نویسم

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

ادامه نوشته